![]() |
|
هزار قله ی عشق خاطرات، وصیتنامه و خاطرات همسران شهدا |
|
امکانات | حالات نمایش |
![]() |
#12 |
کاربر خیلی فعال
![]() تاریخ عضویت: Oct 2011
ارسالها: 2,208
تشکر کرده : 12,429
تشکر شده 25,343 بار در 2,731 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 1 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
حاج مهدی با توجه به مسئولیتش و علاقه ای که به پیشبرد کارها داشت,هرچند وقت یک بار جلسه ای در منزل برقرار می کرد.چون اوایل زندگیمان بود,فکر می کردم پذیرایی از برادرانی که در جلسه هستند, دشوار است.
یک روز به مادرم گفتم:" شما بیا و به من کمک کن." وقتی مهدی متوجه شد, گفت:" چرا می خواهی دیگران را به زحمت بیندازی؟ من اصلا احتیاج به این حساسیت ندارم, دلم نمی خواهد خودت را به زحمت بیندازی. خودم همه کارهای مربوط به این جلسات را انجام می دهم." ![]() هرگز راضی نبود زحمات خودش را به دوش دیگری بیندازد. سردار شهید عبدالمهدی مغفوری وصیتنامه شهید در روزمنو ![]()
__________________
ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست/ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟ |
![]() |
![]() |
کلیدواژه |
فرشته, قرآن, لباس, لبخند, مجنون, نماز, کوفته, گفتم, اسباب کشی, به, حلقه, خاکی, خدا, داستان, دعا, روزمنو, روزه, زمستان, زنده بمان, زیبایی, شهید, شهادت, شهدا, شیرینی, عکس |
در حال حاضر کاربران زیر مشغول مشاهده این تاپیک می باشند: 1 (0 عضو و 1 میهمان) | |
امکانات | |
حالات نمایش | |
|
|
![]() |
||||
موضوع | نویسنده | انجمن | پاسخها | آخرین نوشته |
به خدا گفتم... | beheshteh | مناجات با خدا | 23 | 2016-06-15 09:43 AM |
|