![]() |
![]() |
#1 |
کاربر جدید
![]() تاریخ عضویت: Mar 2012
ارسالها: 4
تشکر کرده : 2,443
تشکر شده 12,480 بار در 806 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
سلام دیدم واقعا جاش خالیه . دیدم خانواده های ازادگان عزیزمون هم باید حرفی بزنند. دیدم باید جایی باشه تا ما هم بتونیم از حرفهای توی دلمون بلند بگیم.
|
![]() |
![]() |
9 کاربر زیر از دوست گرامی مارال خانم عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | Azijam (2012-11-27), darya100 (2012-10-17), Honey (2012-05-10), mona khanoom (2012-05-10), M_R_Z_khanomi (2014-08-17), sama jan (2012-05-12), tahmin (2014-08-30), مامان ماهان (2013-06-06), ماهمون (2012-05-12) |
![]() |
#2 |
کاربر جدید
![]() تاریخ عضویت: Mar 2012
ارسالها: 4
تشکر کرده : 2,443
تشکر شده 12,480 بار در 806 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
مادرم چند وقتی بود بی قرار بود از اخرین نامه برادرم یکماهی میگذشت و دیگه خبری ازش نبود توی نامه اخری نوشته بود توی نوبت غذا ست گفته بود نگرانم نباشید من خوبم جام که ثابت شد دوباره بهتون نامه میدم. مامان نیا من خودم مرخصی میگیرم. و مادرم منتظر بود ... انتظارش از روز و هفته به ماه رسید ... دیگه طاقت نیاورد به پدرم گفت یا میری دنبالش یا من خودم میرم ازش خبری بگیرم پدرم هم تسلیم شد به همراه شوهر خاله ام با یک دنیا امید و ارزو با اخرین نامه راهی دزفول شدند... قطع نامه تازه امضا شده بود... خاک و خون جنازه بود که توی شهرهای جنگ زده بیداد میکرد .... بعد از چند روز بیخبری اولین تماس رو گرفتن ...ما تازه رسیدیم دنبال ادرس میگردیم دوباره باهاتون تماس میگیریم باید بریم جلوتر .... وباز هم چند روز بیخبری ...........صبح زود با صدای جیغ و ضجه مامان از خواب پریدم بابا تازه از راه رسیده بود انگار ده سال پیر شده بود کمرش شکسته بود . جواب بابا به ضجه های مامان یک کلمه بود هیچ کس از گردانشون خبر نداره .. میگن یا اسیر یا مفقود فقط همین......از اون روز اسمش رفت توی لیست مفقود اثرها........
|
![]() |
![]() |
14 کاربر زیر از دوست گرامی مارال خانم عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | *Zarri* (2012-05-10), Azijam (2012-11-27), darya100 (2012-10-17), elahe jon (2012-11-28), Hedieh (2012-05-10), Honey (2012-05-10), Khaleh Mary (2012-05-10), mona khanoom (2012-05-10), nika (2012-05-10), Somayeh71 (2014-12-10), tahmin (2014-08-30), مامان ماهان (2013-06-06), ماهمون (2012-05-12), یسناگلی (2014-09-13) |
![]() |
#3 |
کاربر جدید
![]() تاریخ عضویت: Mar 2012
ارسالها: 4
تشکر کرده : 2,443
تشکر شده 12,480 بار در 806 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
از اون روز دیگه خونمون رنگ ارامش ندید شادی و خنده از خونمون رفت مادر که تا قبل از اون زنی شاد و اجتماعی بود تبدیل شد به زنی افسرده خشمگین بی حوصله یا توی خونه توی خلوت خودش داشت گریه میکرد یا این شهر به شهر دیگه از این روستا به روستای دیگه دنبال سر نخی از برادرم میگشت هر جا میشنید اسیری برای خونوادش نامه داده خودشو به اونجا میرسوند شاید بتونه اثری از پسرش بگیره و باحالی خرابتر از اونچه رفته بود برمیگشت.یک بار یه عکسی پیدا کرد که یه اسیری به خونوادش داده بود گفت این پسرمه عکسو با مشکلات زیادی از خانواده گرفت و اورد خونه به هر کی میرسید میگفت این پسرمه اون زنده هست از اون عکس تعداد زیادی چاپ کرد و به در و دیوار خونه زد تو اون دوران بچگی میدونستم که این عکس برادرم نیست اما کسی جرات گفتنش رو نداشت.از اون به بعد اروم تر شد اما از یک زن 75 کیلویی تبدیل شد به یه ادم 45 کیلویی. تو خونه ما خنده دیگه نبود فقط و فقط اشک و اه و ناله بود. چون هر چی بود بهمون اعلام کرده بون مفقودالجسد.اگه میگفتن اسیر یا شهید تکلیفمون حداقل با خودمون مشخص میشد. اما این اخری خیلی سخت بود.دوران کودکی من و برادر کوچکم سوخت و تباه شد .هیچ خاطریه خوبی از اون دوران ندارم. فقط و فقط گریه های مادرم بعد از برگشتن از جوستجوهای بیحاصل . درد ما این بود که برادرم بعد از قطعنامه مفقود شده بود.......
|
![]() |
![]() |
12 کاربر زیر از دوست گرامی مارال خانم عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | Azijam (2012-11-27), darya100 (2012-10-17), elahe jon (2012-11-28), Honey (2012-05-10), Khaleh Mary (2012-05-10), M_R_Z_khanomi (2014-08-17), nika (2012-05-10), sama jan (2012-05-12), Somayeh71 (2014-12-10), مامان ماهان (2013-06-06), ماهمون (2012-05-12), یسناگلی (2014-09-13) |
![]() |
#4 |
کاربر جدید
![]() تاریخ عضویت: Mar 2012
ارسالها: 4
تشکر کرده : 2,443
تشکر شده 12,480 بار در 806 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
اولین عید رو هیچ وقت یادم نمیره عید اون سال و سال بعد بدترین عیدهای عمرم هستند اونسال عید نه از لباس نو عید خبری بود نه از سوروسات عید ونه از سفره هفت سین در نظر بیارین دو تا بچه 12 و 8 ساله تنها پای تلویزیون بعد از سال تحویل تنها بهم نگاه میکنن و گریه میکنن.چه سالهای خاکستری تلخی. عوارض اون سالها نه تنها روی برادرم بلکه روی تک تک ما تاثیر مخربی داشت. الان بعد از سالها با فکر کردن بهش بازم بی اختیار گریه میکنم. جوانی برادرم جوانی مادرم (35 ساله بود) کودکی من و برادر کوچکم همه بر باد رفت.....
|
![]() |
![]() |
12 کاربر زیر از دوست گرامی مارال خانم عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | Azijam (2012-11-27), darya100 (2012-10-17), elahe jon (2012-11-28), gone with the wind (2012-05-10), Honey (2012-05-10), Khaleh Mary (2012-05-10), sama jan (2012-05-12), Somayeh71 (2014-12-10), مامان ماهان (2013-06-06), ماهمون (2012-05-12), یسناگلی (2014-09-13), zahra82 (2012-05-10) |
![]() |
#5 |
کاربر نیمه فعال
تاریخ عضویت: Apr 2012
موقعیت: تبریز
ارسالها: 220
تشکر کرده : 176
تشکر شده 1,216 بار در 235 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
مارال عزیز لحظه لحظه خاطراتتو درک می کنم و باهات همدردی می کنم روزهای شاد شادی رو برات آرزو دارم
__________________
گفتم : خیلی تنهام، گفتی: آیا خداوند برای بنده ی خویش کافی نیست؟! (سوره زمر ، آیه 36) 1+ |
![]() |
![]() |
![]() |
کلیدواژه |
لباس, افسرده, ازادگان, تبریز, خانواده, خاطرات, شهید, شهدا, عکس |
در حال حاضر کاربران زیر مشغول مشاهده این تاپیک می باشند: 1 (0 عضو و 1 میهمان) | |
امکانات | |
حالات نمایش | |
|
|
![]() |
||||
موضوع | نویسنده | انجمن | پاسخها | آخرین نوشته |
این یک خانواده واقعی است | masume | دانستنی های روانشناسی | 1 | 2020-01-01 12:26 AM |
روزانه چند خانواده توافقی از هم می پاشد ؟ | Mahshid | پرونده های واقعی در دادگاه های خانواده | 10 | 2013-12-08 11:34 PM |
چطور عروسی رویایی برای خانواده شوهرتان باشید | masume | دانستنی های روانشناسی | 0 | 2012-04-18 09:15 AM |
|