![]() |
![]() |
#6 |
کاربر نیمه فعال
تاریخ عضویت: Jan 2011
موقعیت: Tabriz
ارسالها: 391
تشکر کرده : 1,737
تشکر شده 5,582 بار در 530 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
باز تو خودتو قاطی کردی!
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#7 |
کاربر نیمه فعال
![]() تاریخ عضویت: Dec 2010
موقعیت: تبریز
ارسالها: 226
تشکر کرده : 2,692
تشکر شده 2,339 بار در 363 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
مرسي آستاره عزيز كه اين تابيك خوب رو ايجاد كردي. من با پسرم خيلي مشكل دارم. البته من مهد نمي زارمش ميذارم پيش مامانم ولي هر روز بايد يه كلكي سوار كنم و بعدش هم پشت سرم زنگ ميزنه و كلي گريه كه ... تا عصر من خودم رو پيدا نميكنم. خوشحال ميشم از راه حلها تون استفاده كنم.
![]() ![]() |
![]() |
![]() |
کاربر زیر از دوست گرامی [ARG:2 UNDEFINED] عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده است : | afarin08 (2011-05-05) |
![]() |
#8 |
تاریخ عضویت: Dec 2010
موقعیت: مشهد
ارسالها: 0
تشکر کرده : 4,721
تشکر شده 4,658 بار در 596 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
آرش کوچولوی من تا یه ماه پیش تو خونه پرستار داشت
از روزی که کوچولوی دومم رو کشف کردم فکر برخوردهای آرش دقیقه ای دست از سرم بر نمیداشت من و داداشم 5 سال اختلاف سنی داریم و حسادت کودکانه من که بزرگترها نتونستند حلش کنند تا 10-15 سالگی برادرم بین ما فاصله انداخت و شاید روزهای خوب زیادی رو از ما گرفت بعلاوه آرش سه ساله شده و اول مهر باید بالاخره میرفت مهد اما ... کوچولوی دوم من اواخر شهریور به دنیا میاد و اگر تقریبا بلافاصله بعد تولد اون آرشو بذارم مهد چه فکری تو ذهن این پسر کوچولوی دردانهء خانواده میاد؟ پس اولین اقدامم دور اندیشی و مهد گذاشتن آرش از بعد عید بود اما مشکل بزرگتر مشکل مشترک با همه مادران بود, هراس جدایی! یک هفته اول با اشک و گریه و بهانه گیریهای آرش گذشت و در این مدت آرش حتی یک کلمه هم با هیچ کس در مهد حرف نمی زد, یعنی چنان در ِ ارتباط را بسته بود که از مربیان مهد توان هرگونه مانور را گرفته بود یک شب طبق معمول در خانه آرش مشغول بازی با موبایل من بود کلماتی را که بلد بود دربرنامه word تایپ می کرد و من تشویقش می کردم که ناگهان جرقه ای که باید در مغزم زد!!! ( آرش حدود 14-15 کلمه را در این برنامه می خواند و تایپ می کند) فردا در مهد موبایلم را بهش دادم و گفتم من نمی روم بیا بازی کنیم دو کلمه که نوشت به مربیش نشان دادم و او ابراز حیرت و تشویق بیش از معمول نشان داد کلمه سوم را نوشت و آرام به من گفت " به مریم جون هم نشون بده" جالب اینکه اسمها را یاد گرفته بود اما صدایشان نمی کرد خلاصه به کلمه پنجم یا ششم که رسید خودش مریم جون را صدا کرد و 10 دقیقه بعد مربی اش توانست او را ( البته در حضور من) وادار به بازی با بچه ها بکند روز بعد آرش با کمی نق نق اما بی گریه به مهد رفت و حاضر شد یکساعت بدون من آنجا بماند (من بدون اجازه اش هرگز ترکش نکردم ) الان ده روزی از آن روز می گذرد صبحها هنوز بغض می کند اما گریه هرگز دم در کلاسش با من دست می دهد بوس می کند و می رود ![]() |
![]() |
![]() |
19 کاربر زیر از دوست گرامی toktam عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | *عاطفه* (2011-10-22), afarin08 (2011-05-05), Afrodit (2011-05-05), aram (2011-05-04), bahare shad (2011-05-04), baranbahari (2011-05-05), Belfi (2012-10-15), dila (2011-05-08), Fatemeh1 (2011-05-05), Mahgol (2011-05-05), masi (2011-05-05), Narges (2011-05-04), Samane (2011-05-04), torobche (2011-05-04), نیوشا (2011-05-04), یاسمین 20 (2014-05-18), آستاره (2011-05-04), افسانه (2011-05-14), زهره* (2011-05-05) |
![]() |
#9 |
کاربر نیمه فعال
![]() تاریخ عضویت: Apr 2011
موقعیت: اصفهان
ارسالها: 116
تشکر کرده : 912
تشکر شده 1,420 بار در 146 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
من وخواهر کوچکترم تنها 1.5 سال با هم اختلاف داشتیم.حسادت بود اما خیلی کم رنگ در واقع با هم بزرگ شدیم.باهم حمام می کردیم ,می خوابیدیم ,به مدرسه رفتیم ,دانشگاه(البته با فاصله زمانی و مکانی)عاشق شدیم و یواشکی از رویاهایمان گفتیم ازدواج کردیم و بچه دار شدیم و همیشه در کنار هم و یاور هم بودیم.خواهر سوم که با ما اختلاف سنی بیشتری داشت کمی دیرتر به این کلوپ پیوست اما به هرحال صمیمیت ما کم نظیر است.دوست داشتم همین اتفاق برای بچه هایمان هم بیفتد.به همین دلیل سعی کردم فاصله سنی آنها کم باشد.یادم است که وقتی خواهر کوچولوم به دنیا آمد مادرم یک عروسک با لباس سفید عروس به من داد و گفت این را خواهرت برات آورده!من ساده دل هم عاشق آن فسقلی عرعرو شدم که هنوز بعد از سه تا بچه مهرش از دلم نرفته.منهم همین کلک را به آرش زدم یه هواپیمای بزرگ و یه آدم آهنی که خیلی دوست داشت خریدم و قایم کردم همزمان با آمدن از بیمارستان بهش دادم.از خوشحالی به هوا پرید وبا آنها به بازی پرداخت .بعد از من پرسید:مامان مگه نی نی تو دلت نبود.اونجا مغازه هم داره؟!
|
![]() |
![]() |
22 کاربر زیر از دوست گرامی آستاره عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | *عاطفه* (2011-10-22), afarin08 (2011-05-05), Afrodit (2011-05-05), aram (2011-05-04), bahare shad (2011-05-04), baranbahari (2011-05-05), beheshteh (2011-05-14), Belfi (2012-10-15), dila (2011-05-08), Fatemeh1 (2011-05-05), Mahgol (2011-05-05), masi (2011-05-05), Narges (2011-05-04), Salva (2011-05-04), Samane (2011-05-04), selin (2011-10-21), Soha (2011-05-05), toktam (2011-05-04), نیوشا (2011-05-04), یاسمین 20 (2014-05-18), zahra. (2014-11-14), افسانه (2011-05-14) |
![]() |
#10 |
کاربر نیمه فعال
تاریخ عضویت: Jan 2011
موقعیت: Tabriz
ارسالها: 391
تشکر کرده : 1,737
تشکر شده 5,582 بار در 530 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
من با خواهرم 8 سال اختلاف سنی داریم و چون مادرم شاغل بود به نوعی میشه گفت مادرش من بودم و بزرگش کردم... الان هم رابطه مون همونجوریه... با اینکه خیلی خیلی دوستش دارم اما هیچوقت با هم حرف در گوشی نداریم و من فقط مواظبشم که درس و دانشگاه و کاراش همیشه رو به راه باشه و اونم منو به چشم یه آدم بزرگ میبینه که همیشه برای کمک و ارائه راه حل حاضره !
|
![]() |
![]() |
![]() |
کلیدواژه |
قصه, لباس, مادر, مذهبی, معروف, یک, کودک, کودکان, کتاب, گفتگو, افسرده, اسباب کشی, بارداری, بازی, تجربه, حمام, خوابم میاد, خوب, خدا, سه ساله, سرگرمی, شهید, شیرینی, شعر |
در حال حاضر کاربران زیر مشغول مشاهده این تاپیک می باشند: 1 (0 عضو و 1 میهمان) | |
امکانات | |
حالات نمایش | |
|
|
![]() |
||||
موضوع | نویسنده | انجمن | پاسخها | آخرین نوشته |
مطالب مفید در رابطه با بارداری | Soha | بارداری - Pregnancy | 39 | 2018-10-19 03:45 PM |
عكـس العمــل كودك8 ماهه ناشنوا بعد از عمل و شنيدن صداي مادر | Rose | گزارش های تصویری | 0 | 2011-06-14 02:02 PM |
حضانت فرزند بعد از طلاق با كيست؟ | Marjan | مشاوره حقوقی - Law Consultant Services | 0 | 2011-01-20 11:41 PM |
نوزاد عاشق زل زدن به چشم مادر است | *Negar* | مادر و كودك - mommy and kid | 0 | 2011-01-09 02:58 PM |
|