![]() |
![]() |
#1 |
کاربر نیمه فعال
تاریخ عضویت: Dec 2010
ارسالها: 428
تشکر کرده : 14,563
تشکر شده 2,375 بار در 428 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
این نوشته برگرفته از وبلاگ پیاده رو می باشد.
وظیفه، صداقت یا حتی کلمه بزرگی مثل رسالت من حکم می کند که این را بنویسم. شاید در همه این ده به اضافه هفت ماه به شمار انگشتان دست هم در این حال نبوده ام. ولی مهم است که بوده ام. حال را می گویم. پسر ماه است. هیچ چیز خوشبوتر از بوی دهانش نیست. هیچ حسی بهتر از خوابیدن در کنارش نیست. گاهی که می گذارد ده ثانیه و نه بیشتر سرم را روی رانهای چاقش بگذارم و او نه به نوازش که خشن و جدی موهایم را بکشد و بکند انگار در آسمانم. تازگیها پستانم را که در دهان می گیرد پای خودش را در دهانم می کند. شصت پای آدامس جنسش را دوست دارم چون در درون من شکل گرفته است. کف دستهایش بوی قند می دهد. وقتی تب دارد دوست دارد سرش را روی شکم من بگذارد و ناله کند. از وقتی آمده حس می کنم سالمترم. به زمین نزدیکترم. حق بیماری به خودم نمی دهم. اولین بار است که روزی هزار بار کسی را می بوسم. اولین بار است که حس می کنم مادرم ولی … همه اش این نیست. گاهی مثل چند شب پیش مست می شوم و گریه می کنم. گاهی حس می کنم نیستم. پسر همه وقت من را می گیرد. درد وقت نیست. درد شب نخوابیدن نیست. من خداوند تحمل دردهای فیزیکی هستم. زاییدن و حاملگی برایم آسان بود. می توانم چند بار دیگر باردار شوم و همه راهم بزایم. نه از درد بعد از زایمان بنالم نه از خونریزی نه از نوک پستانی که چاک می خورد. بعد از دو روز هم از جایم بلند شوم و تک و تنها بچه ام را بزرگ کنم. مگر نکردم. می توانم مثل همه ده ماه گذشته شبها بارها بیدار بشوم و دوباره بخوابم. آخ هم نگویم. درد من گم شدن است. پسر کارم را به آن شکل که قبلا بود از من گرفته است. نوشتنم را. زندگی اجتماعی من را. دوستانم را. خانه ای که دوست می داشتم و من حقیقتش را بخواهید گویا تکه تکه بوده ام در تمام این ها. شاید پسر من را گرفته است. خیلی جاها نمی روم. مهمانی . بار. دورهمی. مسافرت. چادرزنی. تقصیر پسر نیست. یا راهش نمی دهند یا خودم حالش را ندارم که بروم و مهمانی و دایم مواظب پسر باشم که نکشد ، نیاندازد یا که نریزد و نخورد. گویا زندگی من خیلی دور از بچه بوده است. سفر ،نوشتن، کار، بار و کافه های بعد نیمه شب، موزیک با صدای بلند و دوستان بی بچه ! تقصیر بچه نیست. تقصیر من هم نیست. اصلا چرا دنبال مقصر می گردم. تقصیر من نیست که پسر دقیقا بعد از چاپ کتابم آمد و من فرصت نکرده ام کمی زندگی را بعنوان نویسنده نوپا تجربه کنم. تقصیر پسر نیست که من آن خانه را خیلی دوست داشتم ولی جایش برای پسر نوپا کم بود و حالا آمده ایم به محله ای که دوستش ندارم. تقصیر پسر نیست ( این همان چس ناله قدیمیست ) که من و مرد فامیل نزدیک نداریم که گاهی پسر را نگه دارند و ما برویم دست هم را بگیریم بی آنکه دست یکیمان بند کالسکه باشد. حتی تقصیر پسر نیست که هیچکدام از دوستان ما بچه ندارند و ما همه اش معذبیم که حضور این موجود چهار پا پر سر و صدا نظم و شادیشان را مختل نکند. تقصیر من هم نیست. بی شک تقصیر قرص لعنتی است که کار نکرد! گاهی خسته می شوم. دلم می خواهد گریه کنم*. دلم می خواهد خیلی بخوابم. گاهی حس می کنم نیستم. جواب تلفن هیچکس را نمی دهم. می خواهم تماسم را با گذشته ام قطع کنم. حس می کنم حوصله تصویر قدیمی خودم را ندارم. تا آنجا که بشود به مرد که تنها آدم نزدیک من است گیر می دهم. از او می خواهم که اوهم زندگیش را کن فیکون بکند. بدتر از همان که تا امروز شده است. جواب تلفن مادرم را نمی دهم چون حس می کنم تقصیر اوست که دور است. دو یا سه روز را درسکوت می گذرانم و فکر می کنم. ولی نمی شود فکر کرد. پسر هر نیم ساعت یکبار چیزی می خواهد. غذا. پوشک تمیز. شیر. بازی. بغل. خواب. بغل. غذا. پوشک تمیز. لباس تمیز. شیر و … فرصت خاراندن نیست چه برسد به فکر کردن. برای همین در اصل فکر نمی کنم. لگد می پرانم. تازه مگر فکر کردن به راه به کجا می برد؟ باید می گفتم. برای شما که مثل من هستید. شما که آلبوم اولاد ارشد را می بینید و وبلاگ مادران شاد را می خوانید. آن یک روی سکه من است . (نمی گویم ما که مدعی پیدا نشود) شما که شاید سی را رد کرده اید. سی یک عدد است. منظورم از سی صرفا نوع زندگی است. زندگی جا افتاده یک آدم سی ساله به بالا. زندگی که جای گلدانش، نوع تفریحش و صدای موسیقی خانه اش معلوم است. زندگی که بی بچه شکل گرفته است. شاید باید فکر کنید. من فکر کردم. چهار هفته فرصت فکر داشتم و جدی فکر کردم. حتما دارید به چهار هفته من می خنددید . باور کنید قبلش هم به شوخی و جدی همیشه گفته بودم بچه می خواهم. در قرارهای اوایل آشناییمان با مرد خیلی جدی گفتم که من بچه دوست دارم و او اگر دوست ندارد از الان بگوید تا تمامش کنیم. فکر کرده بودم که می خواهم. می دانستم که عشق به فرزند نوعی از عشق است که من باید تجربه اش کنم. نوعی منحصر بفرد. ولی با تمام اینها شبی مثل چند شب قبل کم می آورم. گریه ام می گیرد. دلم تنگ می شود. خسته می شوم . باید می گفتم که بدانید همه اش عشق و بوس و بغل نیست. حتما خودتان می دانستید. پی نوشت : دوستان این افسردگی بعد از زایمان نیست. این منطق است.
__________________
ما چیزی هستیم که مرتبا و به تکرار انجامش میدهیم. بنابراین برتر بودن یک عمل نیست بلکه یک عادت است. |
![]() |
![]() |
15 کاربر زیر از دوست گرامی Mahgol عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده اند : | *ونوس* (2011-02-28), Afrodit (2011-02-21), anajan (2011-08-08), dila (2011-02-21), jenifer (2011-02-22), Khaleh Mary (2011-02-21), Mahani (2011-02-21), Marjan (2011-02-21), mary61 (2011-02-28), Narges (2011-02-21), sahel joon (2011-02-21), sanaz (2011-02-21), simple (2011-02-22), نیکی (2011-02-21), عسل فرفری (2011-02-21) |
![]() |
#2 |
کاربر فعال
![]() تاریخ عضویت: Dec 2010
ارسالها: 1,170
تشکر کرده : 16,572
تشکر شده 18,393 بار در 1,424 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
ولی به نظر من این نیست
![]() ![]() کسی که واقعا میخواد بچه داشته باشه هیچ کدوم اینا براش مهم نیست!سختی بچه داری مگه تا کیه؟خیلی خیلی تا 2 سالگی!!!!ولی اون انرژی که به زندگی میده یه چیز دیگس........بی مثل و مانند ![]() ![]() من شده 1 هفته بیشتز از 2 ساعت نخوابیدم،ولی صبحش خیلی سر حال سر کارم بودم....بدون اینکه ذره ای ناراحت باشم ![]()
__________________
![]() ![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
#3 |
کاربر فعال
![]() تاریخ عضویت: Dec 2010
موقعیت: ملبورن،استرالیا
ارسالها: 551
تشکر کرده : 3,578
تشکر شده 4,077 بار در 582 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
هانا جونی فکر کنم چون پسرت الان نسبتا از اب وگل در اومده اینا رو میگی ولی کسی به شرایط النه من با یه بچه دوساله ودیگری هفت ماهه همین قدر خسته وکوفته ام
__________________
ارزش يک عمر را مادري که فرزندي نارس به دنيا آورده مي داند ارزش يک سال را دانش آموزي که مردود شده می داند ارزش يک هفته را سردبير يک هفته نامه مي داند ارزش يک ساعت را عاشقي که انتظار معشوق را مي کشد ارزش يک دقيقه را شخصي که از قطار جا مانده و ارزش يک ثانيه را آنگه از تصادفي مرگبار جان به در برده مي داند هر لحظه گنج بزرگي است گنجتان را مفت از دست ندهيد باز به خاطر بياوريد که زمان به خاطر هيچکس منتظر نمي ماند ديروز به تاريخ پيوست. |
![]() |
![]() |
![]() |
#4 |
کاربر فعال
![]() تاریخ عضویت: Dec 2010
ارسالها: 1,170
تشکر کرده : 16,572
تشکر شده 18,393 بار در 1,424 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
سها جون درکت می کنم.خیلی سخته 2 تا بچه کوچولو رو اداره کردن
![]() ![]() ![]() ![]()
__________________
![]() ![]() |
![]() |
![]() |
کاربر زیر از دوست گرامی [ARG:2 UNDEFINED] عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده است : | anajan (2011-08-08) |
![]() |
#5 |
کاربر نیمه فعال
تاریخ عضویت: Dec 2010
ارسالها: 205
تشکر کرده : 3,349
تشکر شده 1,661 بار در 212 پست
Mentioned: 0 Post(s)
Tagged: 0 Thread(s)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
![]()
هانا جون شرایط این خانوم کمی پیچیده تر از قضیه قرص هست
![]() |
![]() |
![]() |
کاربر زیر از دوست گرامی [ARG:2 UNDEFINED] عزیز برای این پست سودمند تشکر نموده است : | Hanasakura (2011-02-21) |
![]() |
کلیدواژه |
فقط, لباس, ندارد, بازی, تغذیه, دو, رو, سکه |
در حال حاضر کاربران زیر مشغول مشاهده این تاپیک می باشند: 1 (0 عضو و 1 میهمان) | |
امکانات | |
حالات نمایش | |
|
|
![]() |
||||
موضوع | نویسنده | انجمن | پاسخها | آخرین نوشته |
.: مایکروفر :. | jenifer | لوازم خانگی | 100 | 2018-01-28 09:13 AM |
اخبـار - فرهنگی و هنری | MaarMaar | خـبـــــــــر روز | 16 | 2016-01-15 05:52 PM |
ترس براي اين مرد معنايي ندارد!! | Rose | طبیعت، محیط زیست و حیات وحش | 9 | 2014-07-09 11:27 AM |